گره

ساخت وبلاگ

یک گاهی چیزها گره می خوره یکم تو هم!

الانم از همونهاست.

نه کارت بانکی ام اومد نه سیم کارتم. پس فردا اون سیم کارت را نیاز دارم وگرنه عمرا بتونم آدرس پیدا کنم! امشب، و اگه نشد فردا، یک سیم کارت می خرم. پیش اومده دیگه. چه کنم.

آقا، من دو تا دانشگاه معتبر بوده ام. سالها هم بوده ام. اینقدر که اینها اینجا جنب و جوش دارند، نمی دونم چکار دارند می کنند. شب تا دیروقت اینجان بالا سر میز همدیگه می رن و مدتها حرف می زنند. مشخص است مربوط است به کار ولی، خدایی مگه چه خبره؟ خب من یکی دو تا درس با اینها پاس کردم، خبری نبود! شق القمری نمی شد. همون چیزی است که ما می کنیم منتهی بی سر و صدا! چشونه اینها؟ نکنه نمی فهمم من؟!!

روبین سه روز است نیومده دانشگاه. آی یو دی زنش جابجا شده بود آخرین بار، درگیر عمل بودند انگار. با یازده روز ریکاوری. زنش را دوست نمی دارم نمی دونم این بچه با این مشخصات چرا رفته اینو گرفته. و مشخص است که اذیت است ها. دقیقا از متاهل بودنش اذیت است. می فهمم اینو. مثلا دوست داره بمونه دانشگاه، نمی تونه. جمع می کنه می ره. یا به وضوح خسته است از مناسبتهایی مختلف زناشویی مثل نمی دونم نامزدی و دیت و عروسی و اولین ماچ و اولین دخول و الخ. منتهی هر دو هفته ای زنش یکی از اینها را علم کرده و خدایی مرد خوبی است این که با اینکه عزا گرفته است اما بخاطر اون پامیشه می ره. لابد خونه که می ره حالش خوب می شه. کسی چه می دونه. من که نیستم اونجا.

البته بگم، این بچه کرم هم داره انگار. اون زمانی که زن و بچه اش برزیل بودند هم همینجوری قاطی بود که دورند و نیستند و تنهام و الخ!

خل می شن ملت گمونم. می گن بعضی ها مسوول دارو هستند تو شکنجه گاههای اسرائیل، فکر کنم منظورشون زن است! بودنش یکجور، نبودنش یک جور !

 

روز اول...
ما را در سایت روز اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : orange99 بازدید : 85 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 19:59